هفت سالم بود. به تازگی یک فشارسنج و یک گوشی پزشکی خریده شده بود. از قضا آقا سید عزیز با خانواده، میهمان ما بودند. از آنجایی که خیلی ذوق و شوق داشتم و از حد گذشته بودم، بلافاصله گوشی و فشارسنج را برداشتم و به آقا سید نشان دادم...
هفت سالم بود. به تازگی یک فشارسنج و یک گوشی پزشکی خریده شده بود. از قضا آقا سید عزیز با خانواده، میهمان ما بودند. از آنجایی که خیلی ذوق و شوق داشتم و از حد گذشته بودم، بلافاصله گوشی و فشارسنج را برداشتم و به آقا سید نشان دادم...
بازم هفت سالم بود ! نه دقیقا ولی نزدیک به هفت سالگیم، آره بچه بودم ! یادم نیست من از سید درخواست کردم تا برام داستان بگه یا سید خودش برام داستان گفت، ولی هرچی بود واقعا حوصلم سر رفته بود و به این داستان نیاز داشتم !
وقتی نوجوان بودم یه روز رفته بودیم خونه سید. ماه رمضون بود و اتفاقا امتحان های خرداد ماهَم با ماه رمضون آشنا شده بود ! خلاصه سر سفره افطار نشستیم و گفت و گویی داشتیم و افطار کردیم. بحث رفت سر گرمای صبح همون روز...
خاطرات زیادی با سید دارم. اونم چون اهل خنده بود خاطرات خوشی از خودش به جا گذاشت.
سید همیشه لطف داشت به ما، چه در دوران کودکی و چه در دوران نوجوانی و جوانی. اخلاق تو دل برویی داشت ! علاوه بر اینکه مزاح میکرد ضایع کردن را از بر بود !!
یعنی جوری جوابتو میداد که دیگه حرفی برای گفتن نداشتی !