مکان تفریح من

کاری از من!

مکان تفریح من

کاری از من!

در این وبلاگ مطالب سرگرم کننده برای کاربران فارسی زبان تولید و منتشر میشود، کاربران عزیز میتوانند از این مطالب استفاده کرده و نظرات خودشان را در اختیار بنده و دیگر کاربران قرار بدهند و در ادامه این راه طولانی به ما کمک کنند. همچنین کپی کردن مطالب با ذکر نام نویسنده بلامانع است. با تشکر

  • ۰
  • ۰

وقتی تو کنکور یارو میگفت : مراقبان اجرای بند فلان، نمیدونم چرا همش منتظر بودیم بگه :

  • حسین بنی علی
  • ۰
  • ۰

مستند

داشت مستند درباره چینی ها نشون میداد. پسره گفت : بابا،  اینا کین؟ بابا :

  • حسین بنی علی
  • ۰
  • ۰

یک روز دیگه دوباره به بغل دستیم گفتم یه خاطره طنز بگو. گفت : یه روز، بقیش سانسور ! تا همین جاش مجاز بود بگم ! گفتم : خیلی مسخره ای


چند وقت بعدش همون شخص داشت منو نصیحت میکرد، می گفت : اگر زن گرفتی چشاش سیاه بود، بگو...

  • حسین بنی علی
  • ۰
  • ۰

درس خوندن

تو حیاط مدرسه، چند نفری دایره زده بودیم صحبت می کردیم. به یکی از اون بچه های اهل درس گفتم : این چند وقت چقد درس خوندی در روز؟


 جواب داد :

  • حسین بنی علی
  • ۰
  • ۰

من همیشه یه مشکل پر رنگ داشتم که الحمدالله الآن خیلی بهترم ! حواس پرتی ! بعضی وقتا یادم میرفت که چه کاری میخواستم انجام بدم.

در دوران دبستان یه بار که مادر امر کرد : برگشتن از مدرسه نون بخر

  • حسین بنی علی
  • ۰
  • ۰

ضربه آخر

یه روز یه بچه کوچولو اومد پیشم! و گفت: بابا مثال زد هندونه دادم زیر بغل یارو ! گفتم : مثال نیست ضرب المثله...


ادامه داد :

  • حسین بنی علی
  • ۰
  • ۰

من ، چند نفر از اقوام و رفقا به بهشت زهرا برای زیارت اهل قبور و شهدا رفته بودیم. از اموات و مردان بی ادعا یاد کردیم ، در محوطه گشتیم و چرخ زدیم ، خیلی خوش گذشت، به لطف شهدای عزیز کشورمان حس و حال خوبی داشتیم.
 یک بسته شکلات برای خیرات خریدم. تقریبا آخرای بسته بود. رسیدم به جوانی زیبا با ریش و موی قهوه ای
 

  • حسین بنی علی
  • ۰
  • ۰

پول پاره !

یه بار عقب تاکسی نشسته بودم و از مدرسه به طرف خانه می آمدم، شخص بغل دستِ من از نوع صحبت کردنش بنظر میرسید یکم مشکل ذهنی داره...

  • حسین بنی علی
  • ۰
  • ۰

به بغل دستیم میگم : یه خاطره خنده دار تعریف کن. اونم جواب داد :

  • حسین بنی علی
  • ۰
  • ۰

شراکت !

تو کلاس نشسته بودیم، منم تو این فکر بودم که حتما باید یه راه درآمد درست پیدا کنم تا دستم بره تو جیب خودم. یک دفعه بغل دستیم زد روشونم گفت : 

  • حسین بنی علی