مکان تفریح من

کاری از من!

مکان تفریح من

کاری از من!

در این وبلاگ مطالب سرگرم کننده برای کاربران فارسی زبان تولید و منتشر میشود، کاربران عزیز میتوانند از این مطالب استفاده کرده و نظرات خودشان را در اختیار بنده و دیگر کاربران قرار بدهند و در ادامه این راه طولانی به ما کمک کنند. همچنین کپی کردن مطالب با ذکر نام نویسنده بلامانع است. با تشکر

۲۴ مطلب با موضوع «خاطرات طنز یک دبیرستانی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

تانکر کمیته !

ماه رمضون بود و روز وفات امام خمینی (ره). مشرف شده بودیم حرم مطهر ایشان که هم زیارتی داشته باشیم و هم از مراسم سخنرانی رهبر معظم انقلاب اسلامی فیض ببریم.

 

همونطور که به طرف حرم راه میرفتیم و میون جمعیتِ زیاد قدم بر میداشتیم، چشمِمون به تانکر های آب خورد. بعضی ها رعایت نمیکردن و خلاصه جلوی چِشای روزه ما آب میخوردن. بستنی خوردن بعضی از بزرگسالان که دیگه اعصاب آدمو بهم میریخت.



 

  • حسین بنی علی
  • ۰
  • ۰

وقتی تو کنکور یارو میگفت : مراقبان اجرای بند فلان، نمیدونم چرا همش منتظر بودیم بگه :

  • حسین بنی علی
  • ۰
  • ۰

مستند

داشت مستند درباره چینی ها نشون میداد. پسره گفت : بابا،  اینا کین؟ بابا :

  • حسین بنی علی
  • ۰
  • ۰

یک روز دیگه دوباره به بغل دستیم گفتم یه خاطره طنز بگو. گفت : یه روز، بقیش سانسور ! تا همین جاش مجاز بود بگم ! گفتم : خیلی مسخره ای


چند وقت بعدش همون شخص داشت منو نصیحت میکرد، می گفت : اگر زن گرفتی چشاش سیاه بود، بگو...

  • حسین بنی علی
  • ۰
  • ۰

درس خوندن

تو حیاط مدرسه، چند نفری دایره زده بودیم صحبت می کردیم. به یکی از اون بچه های اهل درس گفتم : این چند وقت چقد درس خوندی در روز؟


 جواب داد :

  • حسین بنی علی
  • ۰
  • ۰

من همیشه یه مشکل پر رنگ داشتم که الحمدالله الآن خیلی بهترم ! حواس پرتی ! بعضی وقتا یادم میرفت که چه کاری میخواستم انجام بدم.

در دوران دبستان یه بار که مادر امر کرد : برگشتن از مدرسه نون بخر

  • حسین بنی علی
  • ۰
  • ۰

ضربه آخر

یه روز یه بچه کوچولو اومد پیشم! و گفت: بابا مثال زد هندونه دادم زیر بغل یارو ! گفتم : مثال نیست ضرب المثله...


ادامه داد :

  • حسین بنی علی
  • ۰
  • ۰

من ، چند نفر از اقوام و رفقا به بهشت زهرا برای زیارت اهل قبور و شهدا رفته بودیم. از اموات و مردان بی ادعا یاد کردیم ، در محوطه گشتیم و چرخ زدیم ، خیلی خوش گذشت، به لطف شهدای عزیز کشورمان حس و حال خوبی داشتیم.
 یک بسته شکلات برای خیرات خریدم. تقریبا آخرای بسته بود. رسیدم به جوانی زیبا با ریش و موی قهوه ای
 

  • حسین بنی علی
  • ۰
  • ۰

پول پاره !

یه بار عقب تاکسی نشسته بودم و از مدرسه به طرف خانه می آمدم، شخص بغل دستِ من از نوع صحبت کردنش بنظر میرسید یکم مشکل ذهنی داره...

  • حسین بنی علی
  • ۰
  • ۰

به بغل دستیم میگم : یه خاطره خنده دار تعریف کن. اونم جواب داد :

  • حسین بنی علی